روایت سیاه از دوران سیاه
چند سال پیش تو شبکهی ۴، آقای حداد عادل رو میدیدم که داشت در مورد کتابهای درسی توضیح میداد. مجری ازش پرسید چرا تو درس تاریخ در مورد رژیم شاهنشاهی، یک خطی نگاه شده و مثلاً از اقداماتی که رضاشاه برای کشور انجام داده هیچ حرفی زده نشده؟
حداد عادل گفت «اولاً دانش آموز دبیرستانی هنوز صاحب تحلیل عمیق نشده که بشه مستقیم با همهی مسائل روبهروش کرد؛ ثانیاً وقتی یه دزد میآد خونهی آدم و همه چیز رو غارت میکنه، اما مثلاً قیافه و ظاهر خوبی داره؛ ما نمیگیم دزد اومد، همه چیز رو برد ولی چه دزد خوش تیپی بود!»
با بخش اول صحبتش تقریباً موافقم؛ اما در مورد بخش دوم، چیزی که همون وقت هم تو ذهنم ایجاد شد، این بود که این حرف درسته، وقتی که بخوایم فقط برای خودمون بگیم! اما زمانی که قرار باشه برای یه مخاطب انبوه، داستان دزدی رو تعریف کنیم باید از ترفندهایی استفاده کرد که مخاطب به ما اعتماد کنه و حرف ما رو باور کنه.
وقتی فقط از بدیهای دزد حرف بزنیم، شنونده، حرفای ما رو قبول نمیکنه. شاید حس کنه با دزده پدرکشتگی داریم و الکی میخوایم خرابش کنیم! خوبی و بدی باید در کنار هم روایت بشه؛ فقط به یه دلیل! اونم اینکه مخاطب دلش رو به دست ما بده و حرفای ما رو بپذیره.
اینکه عموم مردم با فیلمای مسعود دهنمکی ارتباط برقرار میکنن؛ دقیقاً به خاطر همینه. دهنمکی اگه آخوند خوب یا رزمندههای مؤمن تو اخراجیها میذاره؛ کنارش حاجی گرینف رو هم میذاره! مخاطب وقتی حاجی گرینف رو میبینه؛ عقدههاش خالی میشه، به فیلمساز اعتماد میکنه، بعد حرف اون آخونده یا بسیجیهای دیگه رو قبول میکنه. تو معراجیها هم همین بود. (امیر نوری کنار بقیهی بسیجیها)
قلادههای طلا دقیقاً از همین ترفند استفاده کرده. وقتی برای اولین بار تو این فیلم، وزارت اطلاعاتی رو میبینیم که توش جاسوسه، به فیلم اعتماد میکنیم و باش همراه میشیم. حتی بیبیسی فارسی شبانهروز داره همین کارو میکنه. وقتی مخاطب عادی با این شبکه روبهرو میشه، میبینه إإإ اینکه خیلی جاها داره از حکومت ایران دفاع میکنه یا از آمریکا بد میگه!
داستان همینه! اون خوب گفتنها و بدگفتنها به خاطر جلب اعتماد مخاطبه؛ وقتی حس اعتماد بیننده رو به دست آورد؛ بعد هر چی بگه دیگه مخاطب باور میکنه.
این ترفند، اصلاً تو «معمای شاه» رعایت نشده! یعنی کوچکترین نقطهی مثبتی از رژیم سابق تو فیلم گفته نمیشه. خب طبیعیه نسل جدید براش سؤال پیش میآد که اگه یه نقطهی سفید تو کارنامهی این رژیم نیس، پس اصلاً چطور کشور اداره میشده؟!
البته این رو فراموش نمیکنم که شاید دست کارگردان برای روایت واقعیتر، بسته بوده. یعنی ممکن بود اگه این کارو میکرد با اعتراضات شدید مردم یا نهادها، جلوی پخش فیلم گرفته میشد. اما تا این مشکل حل نشه، کارهای بعدی هم در مورد رژیم طاغوت، با عدم استقبال مواجه خواهد شد.
داستان غیر جذاب
مشکل اصلی فیلم، مورد بالا نیس؛ مشکل اینه که اصلاً قصهی جذابی نداره. یعنی اگه داستانی داشت که آدم با تموم شدن یه قسمت، برای شروع قسمت بعدی لحظهشماری میکرد، مشکل بالا رو تا حد زیادی پوشش میداد.
اشکال اینه که کارگردان اصرار داشته از اول تا آخر تاریخ پهلویها رو روایت کنه. این مسئله قطعاً با شکست روبهرو میشه؛ چون همهی اتفاقات تاریخ برای مردم جذاب نیست. کارگردانهای باهوش این کارو نمیکنن؛ اونا میآن تاریخ رو دستچین میکنن و قسمتهای پرکشش و هیجانیش رو انتخاب میکنن.
روایت تاریخ تو سینما، باید از چشم باد باشه! مث سریال «در چشم باد»! یعنی مث باد از تاریخ عبور کنی و یه بخشهاییش رو برای آینده تعریف کنی. وگرنه روایت نعل به نعل تاریخ، چیزی شبیه یه فیلم مستند میشه. فیلم مستند هم طبیعیه که مخاطبش قابل مقایسه با فیلم داستانی نیست. (گرچه اگه یه فیلم مستند قدیمی واقعی از دوران شاهنشاهی پخش بشه، من با علاقهی زیاد دوست دارم ببینمش.)
فرق «معمای شاه» با «در چشم باد» اینه که در چشم باد جوری بود حس میکردی داری یه داستان پرکشش رو دنبال میکنی که تو بستر تاریخ انقلاب اتفاق افتاده؛ اما معمای شاه، روایت دست و پا شکستهی تاریخه، در کنار دو سه قصهی غیرجذاب! منظورم از قصههای جانبی، همین داستان خانوادهی دکتر وزیری و اطرافیانشه.
یه مشکل دیگه هم اینه که بیشتر، حرف و دیالوگ داره تا تصویر. البته اینم احتمالاً به خاطر خیلی بزرگ بودن پروژهس. یعنی نمیرسیدن همه چیز رو به تصویر بکشن، هی میاومدن میگفتن فلان جا مردم شورش کردن، علما فلان حرف رو زدن… یعنی اون اتفاق خلاصه میشد تو یه جمله و هیچ تصویری ازش نمیدیدیم. اینجاس که فرق دیگهی در چشم باد و معمای شاه معلوم میشه. تو در چشم باد، فقر و نداری و بیکفایتی حکومت و چند پاره شدن کشور تو جنگهای جهانی به تصویر کشیده شده بود. کاملاً آدم خودش رو عضوی از مردم اون زمان حس میکرد و فکر میکردیم عجب شرایط سختی بوده که مثلاً با دیدن ۴۰ تا نون، چطور مردم هجوم میبرن و نونها رو تیکه پاره میکنن.
بودجه حروم کن ها
سؤال اینه که آقای «محمدرضا ورزی» با کدوم سابقهی درخشان، برای ساخت این سریال پرهزینه انتخاب شده؟ تو کارنامهی هنری ایشون حتی یک فیلم یا سریال پرمخاطب و جذاب وجود نداره! فیلم سینمایی «ابراهیم خلیلالله» بسیار ضعیف ساخته شد و کاملاً حوصلهی آدم رو سر میبرد. دو فیلم سینمایی دیگه هم داره که من اسمشون رو هم نشنیده بودم (نظام از راست، مظفرنامه)
عمارت فرنگی، پدرخوانده، کیمیاگر، سالهای مشروطه و تبریز در مه هم سریالهاش هستن که همه هم تاریخیان؛ ولی من فقط اسم دو تا آخری رو شنیدم و یادمه وقتی پخش میشد، اصلاً حوصله نمیکردم ببینم.
کارگردانیش (دکوپاژ) خوبه، اجراها خوبه، گریم خوبه، بازی تقریباً خوبه؛ اما فیلماش فیلم نیست! یعنی کشش نداره، آدم رو پای سریال نمینشونه. خب وقتی یکی، چند تا کار ناموفق داشته، چرا باید هی رتبهش رو ارتقا بدیم؟! ورزی به نظر من تکنسینه، نه هنرمند! اگه این سریال رو جعفری جوزانی یا کمال تبریزی میساختن، اون موقع فرق هنر و تکنیک کاملاً معلوم میشد.
اینا رو گفتم، اما من لقب بودجهحرمکن رو فقط به ایشون نمیدم. یه بودجهحرومکن واقعی هم بود که الآن دیگه تو سینما و تلویزیون ایران نیست: «محمد نوریزاد»
اون دیگه شاهکار بود! یادمه اون زمان (سال ۸۶ و ۸۷) با صد میلیون میشد یه فیلم سینمایی ساخت. محمد نوریزاد برای فیلم پرچمهای قلعه کاوه، ۱ میلیارد تومان خرج کرد! فکر میکنید چقدر فروخت؟! فقط ۳ میلیون تومان!!
یه سریال فاجعه هم ساخت که اسمش «چهل سرباز» بود. داستانش این بود که از تاریخ باستان ایران شروع میکرد میاومد جلو، شخصیتهای مهم و تأثیر گذار رو یکی یکی روایت میکرد تا میرسید به قسمت آخر. قسمت آخرش خیلی فیلم بود! همهی اون شخصیتها رودرروی آمریکا قرار گرفتن و با آمریکا جنگیدن! مثلاً فرض کنید رستم و سهراب و مالک اشتر و … کنار شهید همت! تو یه لشکر و مقابلش آمریکاییها! اصلاً یه چیز میگم یه چیز میشنوید. باید ببینید تا متوجه فاجعه بودنش بشید. بازیهای ضعیف، دیالوگهای خندهدار، اسلحههایی که داد میزد اسباب بازیه…
البته در کل بد نیس آدم یه کم ملایمتر غر بزنه. یه کم خودمون رو جای سازنده قرار بدیم، میفهمیم که رودررو شدن با انتقادات خیلی سخته، چه برسه به فحش خوردن! مثلاً فرض کنید یه کوزهی سفالی ساختید، میخواید این رو بفروشید، هر کی بیاد از کنارتون رد بشه، نه تنها نخره که کلّی هم بد و بیراه بارتون کنه. سخته خب!
معمای شاه انصافاً پروژهی بزرگ و پرزحمتی بوده، برای ساختش خیلی عرق ریخته شده، گریمها خیلی سنگین و پردردسر بوده؛ هماهنگی این همه بازیگر، گرفتن این همه پلان… ولی از اول، خشت فیلمنامهش کج بوده و همهی این زحمتها رو بر باد داده. موفقیت تو هر کاری، فقط تو رعایت کردن جزئیاته. در مورد جزئیات بعدها خواهم نوشت…
برچسبها: انتقادات از سریال معمای شاه، عکس گریم بازیگران نقشهای معمای شاه، شکرخدا گودرزی بازیگر نقش امام خمینی، جعفر دهقان در نقش رضاشاه، مژگان ربانی در نقش اشرف، حسین نورعلی در نقش شاه، حدیث فولادوند در نقش فوزیه، اصغر معینی در نقش محمد مصدق، مهراوه شریفینیا در نقش ثریا، حمید منوچهری در نقش آیت الله کاشانی، ساغر عزیزی در نقش فرح دیبا، علی دهکردی در نقش آیت الله طالقانی، حسام نواب صفوی در نقش شهید نواب صفوی، رسول توکلی در نقش شهید مطهری، داریوش کاردان در نقش هویدا، حسن باقریان در نقش آیت الله هاشمی رفسنجانی، خودزنی برای جذب مخاطب، روش بی بی سی در جذب اعتماد، استفاده دهنمکی از نقشهای منفی برای جلب اعتماد، نظر حداد عادل درباره رضا شاه، مشکل داستان معمای شاه، چرا معمای شاه جذاب نیست، محمد نوری زاد و سریال سازی، محمد نوری زاد یک بودجه حرام کن در سینما، فیلم های مزخرف محمد نوری زاد، بودجه حرام کردن در سینما و تلویزیون و کارهای تاریخی و الف ویژه، میزان فروش پرچم های قلعه کاوه، داستان سریال چهل سرباز نوری زاد، ترفندهای جذب مخاطب در سینما، چرا معمای شاه اثرگذار نیست، چرا معمای شاه سریال خوبی نیست
1 دیدگاه دربارهٔ «چرا معمای شاه، دیدنی نیست؟! (بودجه حرومکنها!)»
زیبا بود. تشکر.