چند هفته پیش تو دانشگاه خوارزمی کرج، در عرض یک ساعت با دو تا اتفاق جالب روبهرو شدم که با هم شباهت موضوعی داشتن: «قضاوت عجولانه»!
اولی این بود که با یه دانشجوی طلبه مواجه شدم که صورتش ریش پروفسوری داشت! احتمالاً تا حالا نمونهش رو ندیدید!
بعد از این که یه کم در مورد کلیات حرف زدیم، تو یه لحظه ازش پرسیدم: میتونم یه فضولی در مورد شما بکنم؟ قبل از اینکه ادامه بدم گفت: ها! در مورد ریشم؟!
و بعد کلّی خاطره تعریف کرد از اینکه این ریش، خیلی جاها براش دردسر شده و بعضی وقتا براش نمرهی منفی گرفته و البته از طرفی، بعضی جاها هم تشویق شده و بهش گفتن آخوند باکلاس!!
ایشون ریشش به صورت طبیعی همین جوری بود، نه اینکه خودش تراشیده باشه. منم یه رفیق دارم همینجوریه. یعنی رو لُپش اصلاً ریش درنیومده.
اما هر کی نگاه میکنه فوری قضاوت میکنه و میگه این چه جور آخوندیه که ریشش رو تراشیده؟!
(باهاش سلفی هم گرفتم؛ ولی به خاطر سوءاستفادههای احتمالی که تو فضای مجازی میشه، ترجیح دادم عکسش رو نذارم!)
اتفاق دوم یه چیز جالب بود که حتی میشه ازش فیلم کوتاه ساخت.
یه نابینا داشت دنبال اتاق گروهشون میگشت. یه نفرم همراهش بود و بهش چسبیده بود و راهنماییش میکرد.
من یه گوشه نشسته بودم. اونا سمت چپ سالن میرفتن؛ همونجایی که یکی دو ردیف صندلی چیده شده بود. یه بار دوتایی محکم خوردن به صندلیا.
دوباره راه افتادن و رفتن جلوتر باز خوردن به صندلیا. اونکه همراهش بود، هی میخندید و مسخرهش میکرد.
برای بار سوم وقتی از کنار من رد شدن، خوردن به صندلیا.
یه لحظه عصبی شدم، میخواستم داد بزنم سرش و بگم: مگه مریضی که اذیتش میکنی؟!
اما چند ثانیه بعد فهمیدم اون کناریش هم نابیناس! فقط عصا نداره! من به اشتباه فکر کردم اون همراهه، مرض داره و میخواد دوست نابیناش رو هی بکوبونه به صندلیا و بگه إإ اینجا نیس، بریم یه کم جلوتر!
خودم و شما رو توصیه میکنم به اینکه انقدر با عجله و شیطانی، رفتار مردم رو قضاوت نکنیم. شاید چشم ما کج بوده و اشتباه دیده باشیم…
برچسبها: خاطره درباره قضاوت دیگران، دو ماجرای جالب در مورد زود قضاوت کردن، قضاوت نابهجا، موضوع برای فیلم کوتاه، فیلم کوتاه درباره دو نابینا، روحانی با ریش پروفسوری، روحانی که ریش ندارد، درنیامدن ریش در قسمتی از صورت، دانشگاه تربیت معلم کرج