بالآخره دیشب سریال «معراجیها» تموم شد. خیلی هم خوب تموم شد. اتفاقات جالبی افتاد. از وقتی مینی بوسه رفت رو مین (من مین رو جمع نمیبندم!) حس کردم فیلم یه طوری شد. گریم بازیگرا و خون رو صورتشون خیلی تصنعی بود. بعد که مشهدیه و پازوکی و اکبر عبدی اومدن، برام سؤال بود که چرا اینا قیافههاشون هیچ تغییری نکرده.
توضیح: من فیلم سینمایی معراجیها رو ندیدم.
بعد کم کم حس کردم اینا شهید شدن و دانشجوها دارن تو خیالشون با اینا حرف میزنن. اما وقتی هلیکوپتر امداد اومد و دانشجوها رو برد، نفهمیدم چرا مشتی و بیبی پیش شهیدا موندن. یعنی اصلاً احتمال نمیدادم که ممکنه کشته شده باشن. چون همهش تو ذهنم بود که الآن یه جا یه پلاک از پسرشون پیدا میکنن. فکرم اصلاً اون سمت نرفت که ممکنه کشته بشن و تو اون دنیا برن پیش پسرشون. یه جورایی با فهمیدن کشته شدن بیبی و مشتی شوکه شدم!
خلاصه جالب تموم شد. اینکه از وقتی مینی بوس رفت رو مین، دیگه بقیهی صحنهها همه تو کما رخ داده و همه یه اتفاق رو بالاتفاق دیدن، شاید بهترین حالت برای اتصال غیرشعاری اون بچهها با داستان جنگ بود. بعد از چند قسمت، اینم حدس زدم که پلاک آخر تیتراژ یه جایی قراره تو سریال آتیش بگیره؛ ولی فکرش رو نمیکردم تو اون گودالی باشه که شهیدا رو اونجا دسته جمعی آتیش میزنن.
اعتراف من دربارهی معراجیها:
من آدم ضدانقلابی نیستم! به جنگ دفاعی هم اعتقاد دارم؛ ولی به خاطر تکرار واقعاً بیش از حد برنامهها و حرفا و خاطرههای جنگی تو تلویزیون و تو خیابون و تو خیلی جاهای دیگه، خودبهخود نسبت به اونچیزی که دربارهی جنگ میشنیدم؛ حالت خنثی پیدا کرده بودم. عین سوسکایی که از بس بهشون حشرهکش میزنی، دچار جهش ژنی میشن و نسبت به حشرهکش حالت دفاعی پیدا میکنن و هرچی بهشون بپاشی، هیچ اثری روشون نمیذاره. (جنگ حشرهکش نیس و منم سوسک نیستم! این یه مثال بود.)
اما معراجیها واقعاً حس من رو تغییر داد. وقتی صحنههای ملتهب فیلم (اعتراض دانشجوها) رو میدیدم و به هیجان میاومدم و این هیجان با جملههای گزینش شدهی «آنچه در معراجیها خواهید دید» به اوج میرسید، همزمان با پخش تیتراژ با شعر اون، ذهنم درگیر میشد. اینکه واقعاً یعنی چی «یه پدر بیست و چند سال و چند ماهه چشماشو دوخته به در»، معنی «انتظار تو دل یه مادر بی قرار» چیه؟ اصلاً میشه اینا رو درک کرد؟ فرض کنم من جوونی باشم که پدر میشم و میرم جنگ و بدون اینکه دخترم رو ببینم شهید بشم. حالا بعد این همه سال دخترم بخواد جسد من رو تحویل بگیره و دفن کنه، ولی یه عده جلوش رو بگیرن! چطور میشه این چیزا رو فهمید؟!
خلاصه واقعاً تو مدت پخش سریال، ذهنم درگیر شد. البته میگم من به این چیزا اعتقاد داشتم؛ ولی تو این یه ماه، فرصت شد که به شکل متمرکز یه بار دیگه بهشون فکر کنم و این بار واقعاً خودم رو تو موقعیتش قرار بدم. تصویری که از جنگ میدیدیم خیلی وقتا در حد یه کلیشه باقی مونده بود. حتی بعضی از کارهای قبلی خود دههنمکی هم همین حالت رو داشت. مثلاً اخراجیها ۳ رو که میدیدم میگفتم یعنی چی باز اینجا یه شیمیایی رو آورده تو فیلم. اونجا اون سرفههای جانباز شیمیایی تو فیلم ننشسته بود و بیننده رو از حالت خنثی و انفعال درنمیآورد. البته اوایل همین سریال هم همین داستان وجود داشت. یعنی به خاطر تصور قبلی که از این حرفا داشتیم، وقتی مشتی و بیبی رو میدیدیم که دارن میگن و میخندن، بعد یدفه بیبی یاد پسرش میافته و تصویر هم آهسته میشه، دقیقاً همون حالتای کلیشهای تو ذهن متبادر میشد. ولی استمرار این داستان و حساسیت زدایی که به مرور انجام داد، باعث شد از این کلیشهها عبور کنیم و یه بار از خودمون بپرسیم مگه واقعاً چیز بدیه که انتظار یه مادر رو به تصویر بکشن و ما هم باهاش همراهی کنیم؟
این سریال مصداق بارز «واکسینه کردن» تو زمینههای فرهنگی بود. دیگه مشکلی به اسم درگیری با شهدا و چیزی شبیه این، تو کشور پیش نخواهد آمد. حالا مردم واکسنش رو زدن. یه مدت ویروس این مشکل وارد ذهنمون شد، با اعتراض دانشجوها همراه شدیم و بعضی جاها حق رو بهشون دادیم؛ اما بعد فرصت شد حرف طرف مقابل رو هم بشنویم و کاملاً دغدغهی اونا رو لمس کردیم. حالا دیگه پادتن مقابله با این ویروس تو ذهن همهی ما قرار داده شده.
سؤالات من از آقای مسعود دهنمکی:
۱. چرا عادت استفاده از جوکها و کلمات مبتذل و حتی مستهجن رو ترک نمیکنید؟ واقعاً برام سؤاله که چطور تو فیلما انقدر راحت شوخیهای مبتذل قرار میدید. من میونهی خوبی با شوخیهای جنسی ندارم؛ ولی تو فیلمای شما این شوخیا به کرّات دیده میشه. سیما رو پاره کردن و رفتن رو مینا، دباغ کیسهکش و خیلی چیزای دیگه واقعاً در حد مستهجن به حساب میان. اینکه آقای دولابی تو جلساتشون گاهی اوقات شوخیهایی مطرح میکردن؛ فکر نمیکنم دلیل و حجت شرعی برای استفاده از این نوع جوکا اونم تو فیلم و سریال عمومی باشه.
۲. همونطور که میدونید دلیل اصلی مخالفتها با شما اتفاقاتیه که تو گذشته براتون افتاده. چرا یک بار برای همیشه به صورت شفاف همه چیز رو در مورد گذشته روشن نمیکنید؟ زمان پخش اخراجیها ۱، یه بشری که کارش تصویربرداری بود میگفت من اخراجیها رو ندیدم. ازش پرسیدم چرا؟ گفت دهنمکی رو اگه بشناسی، یعنی یه حزباللهی رو ضربدر ۱۰۰۰ کنی، میشه دهنمکی! تصویری که مخالفای شما ازتون ارائه میکنن، همون چیزیه که شما تو شخصیتهای «حاجیگرینف» و «فرید چاردانگه» به مردم نشون دادید. چرا یه بار برای همیشه با سند و مدرک توضیح نمیدید که جریان گذشته از چه قرار بوده؟! اگه شما یه زمانی حاجی گرینف بودید، خیلی راحت میتونید با عذرخواهی کار رو تموم کنید و اگر نبودید قشنگ با اسناد و مدارک روشن کنید که تصور معمول از شما اشتباهه. شما هم شدید چیزی شبیه قضیهی هستهای ایران. از دید مخالفا، معلوم نیس شما بمب هستهای ساختید یا نه! و شما هم آنچنان که باید و اندازهای که مورد انتظار مخالفاس و دهنشون رو میبنده، شفاف سازی نمیکنید!
۳. چرا هر کس که از شما انتقاد میکنه، همه رو تحت یه دسته «روشنفکرها» یا «شبه روشنفکرها» قرار میدید؟ آقا جون ممکنه یکی حتی همفکر شما باشه؛ ولی به شما انتقاد داشته باشه. مثلاً همین قضیهی شوخیهای مبتذل رو اگه کسی ازتون تو برنامهی زنده بپرسه، بهش میگید شما که فلان و بهمان… شما که با مردم همراه نیستید… شما تو نظرسنجیهاتون هم رو راست نیستید… تو پارک ملت فلان حرف رو زدید… یعنی منتسبش میکنید به یه جریان و بعد همه رو به یه چوب میرونید. مثال دیگه در مورد نحوهی فیلمسازی شماس. خب شما برای خودتون یه شیوهی خاص دارید. از اول هدفتون رو جذب مخاطب میذارید و چون دغدغه دارید؛ پس برای سرگرمی و دل خودتون فیلم نمیسازید و دوس دارید فکر و ایدههاتون تو جامعه نشر پیدا کنه. بعضیا ممکنه به این شیوه نقد داشته باشن، چون ساده و همه فهم حرف میزنید و ممکنه بگن این روش هنری نیس. حالا به خاطر این حرف شما سریع جلوش جبهه میگیرید. البته قبول دارم بعضیا به منظور این حرفا رو میزنن؛ ولی همه که تو یه دسته قرار نمیگیرن. مثلاً منم معتقدم اخراجیها ۳ بیشتر یه کلیپ بود تا فیلم سینمایی داستانی. همینطوری چند تا صحنه کنار هم ادیت شده بود و قصهی مشخصی نداشت. این انتقاد رو دارم ولی نه سبزی ام، نه روشنفکر، نه اسهال طلب، نه ضدانقلاب و…
۴. روش شما برای پربیننده کردن فیلم و همراهی مردم با اون، «خودزنی برای جذب مخاطب» هست. شما اسم این روش رو «اتوبان دوطرفه، یه طرف حرف مردم و یه طرف حرف شما»، یا «یکی به نعل، یکی به میخ» میذارید. همون روشی که خیلی از فیلم و سریالا و شبکههای خارجی تو دنیا دارن استفاده میکنن. مثلاً بیبیسی فارسی دقیقاً از همین روش استفاده میکنه. خیلی جاها از خودشون انتقاد میکنن و از جمهوری اسلامی تعریف، تا با جلب اعتماد مخاطب، عضلهی ذهنش رو شل کنن و بعد در وقت مناسب آمپولشون رو تا ته تو ذهن مردم فرو کنن! شاید تو دورهی الآن که مردم در دسترس همه جور فکر و عقیدهای هستن چارهای جز استفاده از این روش نباشه، ولی حس میکنم بعضی جاها واقعاً زیادهروی میکنید. یعنی زیادی خودزنی میکنید تا جایی که بعضی مفاهیم برای مخاطب جابه جا میشه. مثلاً بعد از دیدن فیلم و سریالای شما، شاید مردم کسی رو که دغدغهی حجاب داشته باشه، حاجی گربنف صدا بزنن. کلاً هر چی سختگیری مذهبیه رو گذاشتید تو دهن مذهبینماهای فیلماتون و هرچی تساهل و تسامحه رو دادید به شخصیتهای مثبت مذهبی. آدم مثبتای فیلماتون کلاً حرفشون اینه که اصل به دله و اصلاً نمیبینیم که در مورد نماز و حجاب و احکام دینی حرفی بزنن. هیچ جا هم امر و نهی به کسی نمیکنن. ولی مذهبینما ها همهش کارشون اینه که به حریم خصوصی مردم وارد بشن و بخوان به زور نماز خون و مججبهشون کنن و… آیا دغدغهی حجاب داشتن کار بدیه؟ یعنی فقط حاجی گرینفها امثال این دغدغهها رو دارن؟!
۵. تو ادامهی سؤال قبل باید بگم حتی نشون میدید که یه سری میان در دانشگاه رو به روی شهیدا میبندن؛ ولی هیچ برخوردی با اینا نمیشه. برای اینکه مخاطب رو از دست ندید سعی میکنید بگید اگه تو دانشگاه کسی اعتراضی کنه هیچ مشکلی براش پیش نمیاد. از یه طرف سؤال اینه که یعنی اگه با اینا برخورد بشه کار بدیه؟ از طرف دیگه سؤال اینه که واقعاً با اینا برخورد نمیشه؟! دیگه ما که میدونیم تک تک حرفا و نوشتهها و شبنامهها و نشریههای دانشجوها بررسی میشه و براشون پروندهسازی میشه و تو بعضی موارد برخوردهای انضباطی سختی هم باشون میشه. تو یه سکانس خندهدار، چند نفر از طرف بالاییها میان دانشگاه و تو یه جملهی مضحک میگن: ما نیومدیم اینجا کسی رو دستگیر کنیم یا برای کسی دردسر درست کنیم! ما اومدیم که ریشهها رو پیدا کنیم! بابا بیخیال…
۶. تو معراجیها، یه نمونهی خوب از بسیجی و یه نمونهی بدش رو میدیدیم. اما تو گروه مقابل فقط آدم بداشون رو میدیدیم. یعنی تو اونا اصلاً آدم خوب پیدا نمیشه؟
۷. چر به بچههای «بسیجی» تو سریال گفته میشد بچه های «تشکلی»؟! اینم به خاطر از دست ندادن مخاطب بود؟!
۸. قصهی بهاره افشاری و دانیال عبادی کلاً چه ربطی به فیلم داشت؟ انگار همه جا عادت کردید، یه نقبی به موضوع فقر بزنید وگرنه واقعاً اگه قلفتی قصهی این زن و شوهر رو از سریال دربیاریم، هیچ لطمهای به داستان سریال زده نمیشه.
۹. سال گذشته تو یکی از بخشهای خبری تلویزیون، یه گزارشی از ساخت سریال معراجیها پخش شد. اگه اشتباه نکنم اونموقع گفته شد سریال قراره تو ۱۳ قسمت ساخته بشه. ولی وقتی پخش شد ۳۰ قسمت بود. وسطای سریال حس میکردیم داستان فیلم جلو نمیره و خیلی از دقایق به فلشبک خصوصاً ماجرای اعتراض دانشجوها میگذشت. منظور اینکه کش داده شده بود. آیا تبدیل ۱۳ به ۳۰ با موضوع کشدار شدن سریال ارتباط داره؟
۱۰. بعضی جاها واقعاً گریم سریال مشکل داشت. مثلاً بهاره افشاری دههی شصت با دههی نود واقعاً چه فرقی داشت؟! یا شوهرش همینطور. یه ذره موهاش سفید نشده! انگار فقط ۵-۶ سال از اون ماجرای جنگ گذشته باشه! زن مشهدیه هم همینطور. خود مشهدیه هم جوون نشده و انگار یه مرد ۴۵ ساله رفته زن گرفته!
اما در مجموع منهای همهی ضعفها و ابهامها، من که واقعاً این سریال رو دوس داشتم و ازش تأثیر گرفتم. از آدمایی هم که سیستم ۴-۴-۲ یعنی «هنر برای ایدئولوژی» نه «هنر برای هنر» دارن، خوشم میاد. این پیشرفت چشمگیر شما تو فیلمسازی هم نشونهی همینه که شما برای دغدغههاتون فیلم میسازید و مجبورید روزبهروز کارتون رو توسعه بدید تا مخاطب رو از دست ندید. تصویربرداری و تدوین و بازی و قصه و شوخیا و… این سریال واقعا خوب و دوس داشتنی بود. تا باشه از این آدما باشه با این دغدغههاشون…